بعد از یکماه غیبت دوباره اومدیم
امروز 11 آبان همه ابری ویک باد خیلی خنک میاد ما بعد یکماه تصمیم گرفتیم بیایم شیطونی این خانوم کوچولومو براتون بگیم
بله اینجا اتاق مامان وباباست که مدیا تمام کشوها تخلیه شده در عرض چند ثانیه
مدیا هر روز که از خواب بیدار میشه برا خودش بازی میکنه وتو خونه میگرده ومیاد مامان صدا میزنه وتا میشینم پیشش بوسم میکنه وای که چقدر شیرینه بوسه هاش
هفته قبل عروسی دختر عمه مدیا بود چون مدیا مریض بودگذاشتمش پیششه مامانم وزن دایی وبعد شام اومدم بردیمش تالار اونجا آروم نبود ونگذاشت عکس ازش بگیرم
ووقتی سوار ماشین شدیم رفتیم دنبال ماشین عروس کلی داد میزد ودستمالی که دستش بود تکون میداد
یه شبم رفته بود عروسی فامیلا عمه فریبا که آسنا دختر خاله نجوا(دوست مامان) اونجا دیدیم
اسنا یکسال از مدیا کوچیکتره
خاله اکرم نینی بدنیا اومد مدیا خیلی دوست داره بغلش کنه ودست بکشه تو صورتش تا بهش میگیم نی نی چی میگه مثل نی نی گریه میکنه ولی عکس خوبی ازش نداریم براتون بعدا عکس شو میزارم
یه روز رفیتم پیش محمدرضا کوچولو خونه خاله امینه
و خیلی کارای دیگه
اینجا تولد هستی جون
قربون دخترکم برمممممممممممممممممم
واین حقیقت من است
حقیقتی انکارناپذیرتر از سپیدی صبح
در پایان سیاهی شب
وهر شب
ابتدای صبح سپیدی ست
که تا انتهای نفس هایش
دوستت دارم