مردادماه 92 وسیزده ماهگی
اول از هرچی خدا روشکر میکنم بخاطر این فرشته کوچولو که زندگیمون زیباتر وشیرین تر از قبل کرده
امشب کلی باهات بازی کردیم تا بالاخره ساعت یک ونیم شب رضایت دادی خوابیدی
تو این ماه خیلی کار جدید یاد گرفتی
میشینی میزنی رو پاهات اتل متل توتوله بازی میکنی
انگشت میزاری زمین تا بهت میگیم کلاغ میگی پر
انگشت میزاری جلو صورت میگی هیس
خودت چند قدم برمیداری میری جلو
سوار تاپ که میشینی خودت شروع میکنی بخوندن تاب تاب عباسی
و از همه مهمتر تالب تاپ میبینی میری میشینی پیشش روشنش میکنی یه کارای میکنی که من بابا نمیدونیم چطور انجامشون میدی
و اجازه نمیدی بهت غذا بدیم مجبورم بذارم خودت بخوری که بعد غذا یه شستشو اساسی لازم داری
راستی بابا یه دو روزی مجبور شد بره تهران با قطار ولی نه با این سرعت
برا دختر ما دو دست لباس خوشکل ویه عروسک ناز گرفته ه بعدا عکسا رو براتون میزارم
از بس شیطون شدی نمیتونم بیشتر از این بیام برات بنویسم الان خیلی خیلی خستم بابا گرفته خوابیده ومارو اش ولاش کرده دیگه